کوچولوی ما

کوچولوی ما

این وبلاگ خاطرات مامان و بابا برای توست.امیدوارم که بعدها که این وبلاگ رو با هم خوندیم ، بتونی احساساتمون رو از بودنت و خوشحالیهامون درک کنی.

بدون که من و بابا واقعا دوست داریم عزیزم

دختر عزیز تر از جانم

سلام مامان جون،دوهفته ای هست که فکرم درگیر سی تی اسکنت شده.خداروشکر ازمایشات خوب بود و فقط جواب تیتر ویتامین د رو اخر هفته می دن چون کیت های مخصوص این ازمایش تموم شده بود. ذار از روز ازمایش برات بگم گل قشنگم: چهارشنبه که رفتیم دکتر قرار شد که فرداش بریم برای سی تی و ازمایش.بابایی با سی تی مخالف بود چون نوشته بود با بیهوشی.تا صبح تو اینترنت بودم و در مورد سی تی سرچ می کردم.بابایی هم گاهی میومد و سر می زد بهم.خلاصه تا صبح نخوابیدم.ساعت 5 که بهت شیر دادم دیگه بلند شدم واسه درست کردن سوپت و اماده کردن وسایلت.باید ناشتا می بودی و من خیلی دلم بهت سوخته بود.قرار بود ساعت 8 با فریبا و بابایی بریم ازمایشگاه مسعود تو میرداماد و بعدش سی تی..چه ازما...
31 شهريور 1392

بدترین روز زندگیم

ترمه گلم سلام، مامان جون از وقتی که از شمال برگشتیم یعنی 1 هفته پیش،یکم بیقرار شدی و گاهی هم بیحال.امروز صبح تا چشم باز کردی دیدم سرتو گرفتی،ترسیدم،به بابایی زنگ  زدم و گفتم می برمت دکتر.فریبا قرار بود بیاد پیش من تا من برم lpg.وقتم رو کنسل کردم و با فریبا بردیمت دکتر.گفت باید سی تی اسکن بشی و ازمایش خون داد.قلبم وایستاد.عزییییییزم،تو خیلی کوچولویی.نمی تونم تحمل کنم خار به پات بره مامان جون.فردا قراره ببریمت،ولی من امشب دیوونه شدم،خمه می گن چیزی نیست ولی من دل تو دلم نیست.. هیچوقت فکر نمی کردم که اینقدر یه روز می تونه بد باشه. خدایا ازت خواهش می کنم هیچ کسی رو با بچه اش امتحان نکن،من رو هم همینطور.سلامتیت رو از خدا می خوام عزیزم.ت...
21 شهريور 1392

سالگرد عقد ما

ترمه گلم،دیروز یعنی 18 شهریور سالگرد عقد من و بابایی بود و خدا بهم نشون داد که دوستم داره چون علی رو سر راه من گذاشت.من خیلی خوشبختم که 7 سال پیش با بابایی ازدواج کردم و تو این مدت با همه سختی ها و راحتی های زندگی احساس می کنم بهترین همراه رو در کنارم دارم،مطمءنم که تو هم همین حس رو خواهی داشت که چه بابای خوبی داری.
19 شهريور 1392

ترمه خانوم خوشگل

دختر گلم،سلام مامان جون دیروز باید می رفتیم به مراسم ختم مادر یکی از دوستای فریبا.منم لباسی که دایی بزرگم برات از ایتالیا اورده بود تنت کردم و تل و جوراب و کفش و خلاصه حسابی دلبر شده بودی عزیزم.البته کفشاتو که تو اژانس اینقدر پاهاتو بهم مالیدی در اوردی ولی خوب تل رو گذاشتی بمونه.اونجا هم که همه حسابی عاشقت شدن و قربون صدقه ات رفتن. عزیزم مثل همیشه خوش اخلاق بودی و البته ایندفعه بغل بقیه هم رفتی یکم.
19 شهريور 1392

روز دختر

عزیزم،دیروز روز دختر بود و بابایی وقتی از کار می اومد ررات یه لروسک ناز خرید که می خنده و تکون  می خوره.امروز من و تو اسمشو گذاشتیم توپولی.....
17 شهريور 1392

شرمنده ام عزیزم

سلام دختر گلم،ببخش که تا حالا ننوشتم برات،ولی از این به بعد هر روز مینویسم.سعی می کنم خاطرات قبلی رو هم که تو دفتر نوشتم اینجا بیارمشون. دیگه منتظر عکس گذاشتن نمی شم.می نویسم و عکسارو بعدا می ذارم . می بوسمت گل مامان
17 شهريور 1392

عزیز دل مامان

ترمه گلم.خوشگل مامان ببخشید که دیر اومدم.این مدت برات توی دفتر بعضی از خاطراتت رو نوشتم که سعی می کنم همش رو اینجا برات بنویسم.الان خونه مامان بزرگ  فریبا هستیم و تو روی پتوی خودت داری غلط می زنی و بازی می کنی .عزیزم یکم داری غرغر  می کنی.من سر فرصت دوباره می ام. قربونت بشم عزیزم
4 تير 1392

خوش اومدی عزیزم

سلام ترمه عزیزم، خوش اومدی به این دنیا دخترم تو روز 2 ابان ساعت9:40 صبح توی بیمارستان صارم به دنیا اومدی.اومدنت خیلی یه دفعه ای شد عزیز مامان، اول که قرار بود 13 ابان به دنیا بیای، بعد افتاد هفتم، بعد چهارم، بالاخره هم  2 ابان اومدی، خیلی خوش اومدی عزیزم، خیلی خوشگلی، باورت نمی شه چقدر!! خدا رو شکر همه چیز خوب بود.نه زردی داشتی  و نه هیچ مشکل دیگه ای، وزنت 3200 بود و قدت  50 سانت. خدا رو شکر خوب شیر می خوری و خوش اخلاقی.   عاشقتم مامان، امید زندگی مامانی عزیزم،
4 بهمن 1391

عزیز 33 روزه من

سلام دختر قشنگم.ترمه مامان امروز برای بار پنجم رفتی حموم ولیاین بار من و بابایی بردیمت حموم.چون تا حالا من و مادربزرگ می بردیمت حموم.خلاصه که با هم رفتیم حموم و مادربزرگ روی ار من و بابایی نظارت می کردD:: عزیزم تو بینهایت خوش اخلاقی و از اون بچه هایی نیستی که بیخودی گریه کنی.دیشب اولین شبیبود که تا صبح نخوابیدی.نمی دونم چا ولی 6 صبح خوابیدی.البته بداخلاقی نمی کردی ولی نمی خوابیدی. امروز صبح هم بابایی نیم ساعت ماساژت داد و کلی دوست داشتی دخترم. امروز البومت رو هم با بابایی نوشتیم و فقط مونده که عکساشو بچسبونیم. دخترم ،من و بابا واقعا عاشقتیم و تو شدی همه زندگی ما.راستی دختر قشنگم فردا قراره بریم دکتر برای چک آپ یک ماهگیت.طاقت ندارم ...
5 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچولوی ما می باشد